زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود
زندگی حس غریبیست که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشیهء مسدود هواپیماست
زندگی یافتن یک سکهء دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی شاید یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه باز می گردد
زندگی شاید آن لحظهء مسدودی است که از نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
نویسنده » بهنام پناهی . ساعت 9:9 عصر روز دوشنبه 90 مرداد 3